دختری که آرزو می کرد پسر باشد
دختر بزرگ خانواده بودم پدر و مادرم هر 2 شغل شان آزاد بود تا جایی که یادم می آید زیاد خانه نبودند گاهی هم که خانه بودند با هم جر و بحث و مشاجره سرموضوعات مختلف می کردند
دختر بزرگ خانواده بودم پدر و مادرم هر 2 شغل شان آزاد بود تا جایی که یادم می آید زیاد خانه نبودند گاهی هم که خانه بودند با هم جر و بحث و مشاجره سرموضوعات مختلف می کردند
از روزی که مادرم با مردی که ۲۰ سال از خودش بزرگ تر بود ازدواج کرد