اعتراف به زندگی بدون عشق در 60 سالگی !
دختری زیبا و بابایی بودم. با آن که پدرم 6 دختر و پسر دیگر هم داشت اما به من عشق میورزید و من هم که آخرین فرزند خانواده بودم به همه خواستههای پدرم احترام میگذاشتم.؛
و چنان جملات و کلمات محبتآمیزی را هنگام گفت وگو با من به کار میبرد که تاکنون از هیچکس نشنیده بودم.
امروز خیلی خوشحالم که خواهرزاده ام با یک تصمیم عاقلانه به مرکز مشاوره کلانتری آمده است. او به علت مشکلاتی که در زندگی دارد، همچنان بر لبه پرتگاه ایستاده است و می ترسم اگر مسیر درست زندگی را پیدا نکند به ورطه تباهی بیفتد؛ چراکه..