زندگی دختر جوانی که با کاسه آش سیمین خانم تباه شد
از وقتی چشم باز کردم مادرم مرد خانه بود و برای تامین مایحتاج زندگی مجبور بود در خانههای مردم کار کند.
به گزارش تیتر حادثه
من تک فرزند خانواده بودم، پدرم تن به کار نمیداد و بیمسئولیت بود، مادرم بارها خواست طلاق بگیرد ولی چون جایی نداشت از این کار منصرف میشد. به دلیل وضعیت مالی خانوادهام نتوانستم بیشتر از مقطع ابتدایی درس بخوانم همیشه در خانه تنها بودم. احساس پوچی میکردم دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و شغل مناسبی در آینده داشته باشم اما نه پولش را داشتم نه پدر و مادری که به فکر من باشند.
یک روز زنگ خانه ما به صدا درآمد. سیمین خانم که به تازگی همسایه ما شده بود یک کاسه آش برایم آورد، این زن زیبا و مهربان از من خواست هر وقت تنها هستم پیش او بروم. فردای آن روز به بهانه بردن کاسه آش به خانهاش رفتم. آن روز خیلی به من خوش گذشت، او از مادرم مهربانتر بود.
مدتی بود احساس تنهایی و ناامیدی نمیکردم سیمین مرا به بازار میبرد و چیزایی که تا سن 18 سالگی آنها را حتی از نزدیک لمس نکرده بودم برایم تهیه میکرد.
تنها چیزی که مرا آزار میداد این بود که افراد زیادی به خانه او رفت وآمد میکردند و هربار سؤالی در این باره میکردم جواب سربالا میداد کمکم ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود.
سیمین مرا به مهمانی بزرگی که داخل خانهاش بود دعوت کرد. افراد زیادی آمده بودند جشن و پایکوبی به راه انداخته بودند یکی از مهمانهای او یک لیوان که بعدها فهمیدم مشروب بوده به من تعارف کرد از بوی آن حالم بد شد و بدون اینکه کسی بفهمد آنجا را ترک کردم چند روزی آنجا نرفتم.
مادرم فردی عصبی و پرخاشگر و خسته بود، او به بهانههای مختلف به من سرکوفت میزد که باید در کارهای خانه به من کمک کنی ولی حوصله کار کردن نداشتم به خاطر همین مرا کتک میزد. دوباره به منزل سیمین رفتم او دید حالم خیلی بد است، یک قرص به من داد گفت حالت را خوب میکند وقتی خوردم گیج و منگ شدم در حال خودم نبودم، کمکم به آن قرص اعتیاد پیدا کردم. اگر روزی هم دلم نمیخواست به خانه سیمین بروم به خاطر اعتیادی که پیدا کردم مجبور بودم.
او هر بار مواد دیگری به من میداد تا مصرف کنم به خانوادهام هم نمیتوانستم چیزی بگویم چون بود و نبود من برای آنها فرقی نداشت.
یک روز که حالم خیلی بد بود سراغ سیمین رفتم تا مواد بگیرم او گفت برو جای دیگه تهیه کن التماسش کردم چند بسته به من داد و گفت باید آنها به یک آدرس که به داد ببرم، مجبور بودم این کار را انجام بدهم وگرنه به من مواد نمیداد.
داخل پارک منتظر بودم تا بسته را به صاحبش بدهم که توسط پلیس دستگیر شدم و با همکاری من سیمین هم دستگیر و مشخص شد او یک سابقهدار و موادفروش است و هدف او اغفال من بوده است تا به اهداف شیطانی خود برسد.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0