سرنوشت تلخ دختری که قبل از ازدواج دوست داشت عاشق شود
پس از چند بار ارتباط پیامکی و تماس تلفنی احساس علاقه بین ما ایجاد شد؛ آن ایام دریچه عقل و تفکرم را پلمب کرده بودم که …
به گزارش تیتر حادثه الهام هستم 25 ساله، در خانواده ای پرجمعیت اما با صفا به دنیا آمدم. فرزند آخرم، 3 خواهر و 2 برادر بزرگتر از خودم دارم.
پدرم از نیکانِ روزگار است. این، تنها حرف من نیست بلکه عقیده همه اهالی محل و آشنایان است. مغازه ای دارد و دخل و خرجش زمانی جور است و زمانی ناجور و مادرم خانه دار و مهربان.
تا قبل از بی عقلیِ من، بلندترین صدا از داخل خانه پدرم، صدایِ خنده فامیل بود که همیشه با بهانه های مختلف دور هم جمع بودیم، اما اکنون صدای دعوای من و رامین است.
از بحث دور نشوم، دوران خردسالی، کودکی و نوجوانی ام هیچ تفاوتی از لحاظ محبت و مهر خانواده نداشت؛ همه اعضا با جان و دل به هم عشق می ورزیدند، حتی 2 عروس و 3 دامادی که به جمع ما اضافه شده بودند.
تحصیلاتم که تمام شد به ازدواج فکر می کردم و البته ناگفته نماند که تحت تاثیر همسالانم، دوست داشتم زندگی مشترکم را با عشق آغاز کنم.
خواستگار زیاد داشتم از پسران با شخصیت فامیل گرفته تا فرزندان دوستانِ پدرم؛ از نظر هر دختر فهمیده و عاقلی، اغلب موردهایی که به خواستگاری ام می آمدند، قابل قبول بودند؛ هم از لحاظ جایگاه اجتماعی و هم خانوادگی.
اما من که فقط به فکر شروع زندگی عاشقانه بودم و عشق را در دوستی و ارتباط قبل از ازدواج تفسیر می کردم، در کمال تعجب اعضای خانواده، به همه خواستگارهایم جواب منفی دادم.
تا اینکه در یکی از شبکه های اجتماعی با پسری به اسم رامین آشنا شدم. اینقدر پس از ازدواج به من سخت گذشته است که اصلا یادم نمی آید که اوایل آشنایی چه حرف مشترکی با هم داشتیم!
پس از چند بار ارتباط پیامکی و تماس تلفنی احساس علاقه بین ما ایجاد شد، تا این که دو بار حضوری همدیگر را ملاقات کردیم. فکر می کنم آن ایام دریچه عقل و تفکرم را پلمب کرده بودم که یک دل نه، صد دل، دلبسته رامین شدم و همین احساس را هم رامین به من داشت.
موضوع را با خانواده هایمان مطرح کردیم، پدرم مثل همیشه خیلی منطقی برخورد کرد. آدرس و مشخصات رامین را از من گرفت و در تحقیقاتش مشخص شد خانواده رامین موجه هستند اما خودش بیشتر از کار و تحصیل، رفیق بازی برایش اهمیت دارد.
پدرم بعد از بیان نتایج به دست آمده با تصور اینکه نظرم نسبت به رامین عوض می شود، تصمیم را بر عهده خودم گذاشت. اما من که فقط به فکر شروع زندگی عاشقانه بودم باز هم در کمال تعجب خانواده، نظرم همچنان به ازدواج با رامین بود.
هر چقدر پدر، برادر و دامادهایمان خواستند مرا توجیه کنند که پس از شروع زندگی مشترک، ایراد رامین بزرگترین مشکل برایم خواهد شد، زیر بار نرفتم.
از آن طرف هم، خانواده رامین با این دلیل که هنوز زمان مناسبی برای ازدواج او نیست، موافق نبودند اما رامین با تهدید، توانسته بود آنها را برای خواستگاری به منزل ما بیاورد. آن قدر من و رامین مُصر بودیم که چند روز بعد از اولین جلسه خانواده ها، عقدمان جاری شد.
پس از عقد، کم کم رامین چهره واقعی خودش را نشان می داد، تندمزاج بود و رفیق باز، با چاشنی بی مسئولیتی! اما من که فکر می کردم با ازدواج اوضاع بهتر می شود با اشتیاق، پیگیر مراسم عروسی بودم و پدرم علیرغم مخالفت با انتخاب رامین، انصافا برایم سنگ تمام گذاشت.
اوضاع زندگی ام بعد از ازدواج بهتر که نه، فاجعه شد! من با پدری زندگی کردم که مسئولیت خانواده را از صفر تا صد برعهده داشت اما اکنون مرد بی مسئولیت زندگی من، حتی نمی داند که در خانه اش چه خبر است!
از ترسِ شماتت آشنایان به خاطر انتخاب رامین و با امید به بهبود اوضاع، دومین اشتباه را مرتکب و صاحب فرزند شدیم؛ اما شیرینی پدر شدن هم تاثیری در روحیات رامین نداشت. روز به روز بیشتر متوجه دلیل مخالفت خانواده رامین با ازدواجش شدم، او هنوز پختگی ازدواج و پذیرش مسئولیت خانواده را نداشت.
من امروز مانده ام با اشتباهاتی که مقصرش فقط خودم هستم.
برچسب ها :ازدواج ، اهالی محل ، ترسِ شماتت ، عشق ، فهمیده
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0