عروس فردای عروسی به کلانتری رفت
هنوز هم در شوک هستم ،باورم نمیشود آن ها مرا این گونه فریب داده باشند. آن قدر سریع غافلگیر شدم که حتی نمیتوانم برای آینده از دست رفته ام اشک بریزم
به گزارش تیتر حادثه این ها بخشی از اظهارات تازه عروسی است که فقط یک روز از آغاز دوران نامزدیاش میگذرد. او که برای شکایت از خانواده داماد وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره این ماجرای وحشتناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: حدود ۴ ماه قبل بود که یکی از بستگان دورمان ،خانواده «نادر» را به ما معرفی کردند اما من از همان ابتدا به خواستگاری او پاسخ منفی دادم. با وجود این «نادر» دست بردار نبودو بیش از ۱۰ بار خواسته خود را تکرار کردند و باز هم بر این ازدواج تاکید داشتند، ولی من از نظر تحصیلی و اجتماعی با او اختلاف زیادی داشتم چرا که «نادر» مدعی بود تا مقطع دیپلم درس خوانده است و من تحصیلات تکمیلی داشتم.خلاصه در همین رفت و آمدها وقتی با او به گفت وگو نشستم و او از صداقت و اعتماد سخن گفت، من هم به این نتیجه رسیدم که مدرک تحصیلی در یک ازدواج موفق اهمیت چندانی ندارد. بالاخره به ازدواج با« نادر» رضایت دادم و پای سفره عقد نشستم. صیغه عقد در یکی از شهرهای خراسان رضوی جاری شد و ما شب را در شهر خودمان سپری کردیم. صبح روز بعد نامزدم از من خواست برای خرید لوازم عقد به مشهد بیاییم. من هم بلافاصله آماده شدم و راهی مشهد شدیم. او مرا به خانه مجردی خودش در منطقه قاسم آباد برد امااز آن چه میدیدم حیرت کردم. ناباورانه به شیشههای مشروبات الکلی مینگریستم که« نادر» مقابلم ایستاد و گفت: من چند بار بیشتر مشروب مصرف نکرده ام و همه این مشروبات دست ساز متعلق به برادرانم است که به طور مداوم بساط مصرف شان در خانه پهن است و خودشان نیز این گونه مشروبات را تولید میکنند! با دیدن این اوضاع آرام آرام نگران آینده خودم می شدم که نادر دستم را گرفت و گفت: زودتر برای خرید بیرون برویم! هنوز چند خیابان را پشت سر نگذاشته بودیم که ناگهان نامزدم از خودرو پیاده شد و در حالی که به شدت سرش را به کف آسفالت میکوبید ،به طرز حیرت آوری هم گریه میکرد. دیگر خیلی ترسیده بودم ،سعی میکردم او را آرام کنم ولی او فقط رفتارهای وحشتناکش را تکرار میکرد تا این که با برادرش تماس گرفت و طولی نکشید که برادر و خواهر شوهرم از راه رسیدند و مرا زیر مشت و لگد گرفتند. آن ها مدعی بودند که من برادرشان را عصبی کردهام! به همین خاطر هم «نادر» خودزنی کرده است! هاج و واج مانده بودم که چه کنم! آن ها سر و صورتم را به شدت زخمی کردند و من همچنان در شوک بودم که چرا چنین اتفاقی افتاده است! وقتی به خود آمدم تازه فهمیدم که نامزدم بیماری عصبی خاصی دارد و خانواده اش بیماری او را هنگام خواستگاری پنهان کردهاند.
برچسب ها :برادرش ، تازه عروس ، دوران نامزدی ، سفره عقد
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0