کد خبر : 38966
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲ - ۲۰:۴۸

ناگفته های تلخ یک دختر مشهدی

ناگفته های تلخ یک دختر مشهدی

وقتی خواهرم برای ادامه تحصیل راهی شیراز شد، من هم تصمیم گرفتم ازدواج کنم چراکه می دانستم او بعد از پایان تحصیلاتش در رشته حقوق حتما شغل مناسبی پیدا می کند و زندگی توام با آرامش خواهد داشت اما بعد از آن که با یکی از کارگران کارخانه پای سفره عقد نشستم تازه فهمیدم که …

تیتر حادثه: این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که به همراه کودک یک ساله اش وارد مرکز انتظامی شده بود تا دادخواست طلاق خود را مطرح کند.این زن جوان درباره سرگذشت خود و تصمیم تلخی که گرفته بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: از روزی که چشم باز کردم همه زندگی ام توام با بدبختی بود.وقتی به 6 سالگی رسیدم همه چیز را متوجه می شدم اما نمی توانستم کاری انجام بدهم. پدر و مادرم گرفتار اعتیاد شدید بودند و مادرم هر روز من و خواهر کوچکم را برای گدایی به سر چهارراه های شهری می برد تا از ترحم و عواطف رانندگان برای تامین مخارج اعتیاد خود و پدرم استفاده کند.آن روزها در سرمای خیابان می لرزیدم ولی مادرم به جای آن که پوشش بیشتری به من و خواهرم بدهد بیشتر احساس لرزش ما را نمایان می کرد تا پول بیشتری از مردم بگیرد. البته مادرم نیز در یک خانواده آسیب دیده بزرگ شده بود و بعد از ازدواج با پدر معتادم او نیز به مصرف مواد افیونی روی آورده بود و هیچ توجهی به من و خواهرم نداشت.پدر بزرگ پدری ام بارها تلاش کرد تا خواهر کوچک‌ترم را نزد خودش ببرد اما مادرم رضایت نمی داد چراکه از طریق خواهرم بهتر می‌توانست احساسات مردم را تحریک کند و پول بیشتری برای تامین مواد مخدر بگیرد. حتی یک بار که پدر بزرگم ما را به خانه خودش برد، مادرم با سر و صدا و آبروریزی ما را به منزل خودمان بازگرداند.خلاصه 13 ساله بودم که تصمیم گرفتم خودم و خواهرم را از این وضعیت نجات بدهم. به همین خاطر شغلی در یک فروشگاه لباس زنانه پیدا کردم و بعد با کمک پدربزرگم هر دوی آن ها (پدر و مادرم) را به مرکز ترک اعتیاد فرستادیم.من و خواهرم را زیر بال و پرم گرفتم تا درسش را بخواند چراکه او دختری تیزهوش و درسخوان بود. ولی بعد از یک ماه که از مرکز ترک اعتیاد بیرون آمدند دوباره مصرف مواد را شروع کردند بالاخره نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و در 17 سالگی خانه ای با کمک پدر بزرگم اجاره کردم و خواهرم را هم نزد خودم بردم چراکه پدر بزرگم بعد از مرگ همسرش با زن جوانی ازدواج کرد و آن زن اجازه نمی داد ما به منزل پدر بزرگم برویم ولی همه تلاشم را به کار گرفتم تا خواهرم ترک تحصیل نکند.«مبینا» دختری مهربان بود و من هم جای پدر و مادر او را گرفته بودم و هر کاری انجام می دادم تا احساس کمبود نکند.بالاخره او دیپلم گرفت و درحالی به دانشگاه شیراز در رشته حقوق راه یافت که من هم در یک کارخانه تولیدی مشغول کارشده بودم تا درآمد بیشتری داشته باشم. همه خواستگارانم را هم رد می کردم تا خواهرم احساس دوری و تنهایی نکند اما وقتی فهمید که دیگر خواهرم با پایان تحصیلاتش خوشبخت خواهد شد و شغل خوبی برای خودش دست و پا می کند من هم با یکی از همکارانم که بسیار به من ابراز علاقه می کرد، پای سفره عقد نشستم اما متاسفانه «هادی» جوانی رفیق‌باز و اهل مشروبات الکلی بود.بعد از آغاز زندگی مشترک، اوضاع او بسیار بدتر شد تا جایی که از کارخانه اخراجش کردند و او فقط به دنبال خلافکاری و مشروب‌خوری بود و مدام مرا کتک می زد. بالاخره در حالی تلخ‌ترین تصمیم زندگی ام را گرفتم که دختری یک ساله در آغوش دارم ولی دیگر نمی توانستم با او زیر یک سقف زندگی کنم. حالا می خواهم خودم دختر کوچکم را زیر بال و پرم بگیرم اما ای کاش…با صدور دستوری از سوی سرهنگ جواد یعقوبی(رئیس کلانتری سپاد مشهد) بررسی های روان‌شناختی و اقدامات مشاوره ای برای جلوگیری از طلاق، در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد تا شاید راهکاری برای بازگشت «هادی» به زندگی سالم پیدا شود.

منبع:رکنا

برچسب ها :حوادث مشهد

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.