خودکشی 2 برادر تهرانی در کمتر از یک ماه با قرص برنج
از خودکشی پسر بزرگم یک ماه ونیم نگذشته بود که پسر کوچکم دست به خودکشی زد این داغ بزرگی است که در سینه من زده شد.
۴۰ سالی است که ازدواج کردم در ۲۳ سالگی بامریم که ۱۴ ساله بود ازدواج کردم…. ازدواج ما سنتی بود او ۹سال از من کوچکتر بود شرایط اوایل زندگی سخت بود چون مریم رفتار کودکانه داشت ،خیلی چیزهاکه تصمیم گیریش برای من آسان بود برای او به مراتب سخت بود و دچار چالش میشد به مرور زمان اوضاع بهتر شد خانواده همسرم از نظر رفتاری باهم تنش داشتند و ناآرام بودند مریم هم از این رفتار بینصیب نمانده بود. به مرور زمان اوضاع کمی بهتر شد. صاحب ۴ فرزند شدیم 3 پسر و یک دختر، پسر و دختر بزرگم بعد از دیپلم ازدواج کردند دو پسر دیگرم که مجرد بودند به تحصیل ادامه دادند و بعد از گرفتن دیپلم در یک کارگاه تراش کاری شروع به کار کردند من نیز بعد از بازنشسته شدن در آژانس خودرو کار میکردم .
مدتی بود که رفتارمریم بد شده بود و به شدت پرخاشگری میکرد تا اینکه او را راضی کردیم که به دکتر مراجعه کند 3 سالی است که تحت نظر روانپزشک بود دچار افسردگی حاد شده بود طی روز مدام می خوابیددیگر داروهایش را سر ساعت استفاده نمی کرد و هر وقت که میخواست داورهایش را با مقدار بالا استفاده میکرد.
زندگی ما فلج شده بود. من که سر کار بودم دو فرزند بزرگترم که سر خانه و زندگی خودشان بودند. با دو پسر دیگرم که مجرد بودند کارها را تقسیم کردیم که بتوانیم به امورات خانه و ضبط و ربط کردن همسرم برسیم . فرزند سوم ام ۳۵ سال داشت او بیشتر وقت میگذاشت برای انجام کارهای خانه و همین باعث شده بود که سر کارش به موقع حاضر نشود و به کارهای خانه و همسرم از جمله مراجعه به روانپزشک و تهیه دارو به عهده ی اوبود. پسرم خیلی ساکت شده بود مدام خودش را با هم سن و سالهایش مقایسه می کرد که صاحب زندگی و فرزند بودند ولی او در سن ۳۵سالگی هنوز مجرد بود و از طرفی به خاطر بیماری همسرم به موقع سر کار حاضر نمی شد .
یک روز که به خانه آمدم پسرم بسیار ناراحت بود علت را که پرسیدم گفت از کار اخراج شده، به خاطر بی نظمی به او دلداری دادم و گفتم کمکت میکنم تا کار دیگه ای پیدا کنی ، به ظاهر آرام شد ولی صبح متوجه شدیم که از خواب بیدار نمیشود چند بار صدایش کردیم متوجه شدیم که نفس نمی کشد پسرم همان شب با خوردن قرص برنج خودکشی کرده بود و به زندگیش پایان داده بود همسرم که موضوع را فهمید حالش بدتر شد مجبور شدیم دربیمارستان روانپزشکی بستریش کنیم حال من مانده بودم با غم پسر از دست رفتم و یک زندگی که به هر زحمتی بود داشتم حفظش میکردم.
پسر کوچکم بسیار به برادرش وابسته بود او ۲۵ ساله بود و در همان کارگاهی که برادرش کار میکرد مشغول به کار بود پسرم بعد از فوت برادرش دگرگون شده بود در خانه نمیتوانست بماند میگفت جای خالی برادر و مادر را نمیتوانم تحمل کنم یک ماه پیش خواهر و برادرش که ازدواج کرده بودند ماند تا چهلم برادرش تمام شد در این مدت اطرافیان مدام مواظب او بودند ونصیحتش میکردند که مبادا مثل برادرش خودکشی کند به خاطر او لباسهای سیاهمان را بعد از ۴۰ روز عوض کردیم یک هفته اوضاع خوب بود اوضاع کمی آرام شده بود سر کار بودم که به من زنگ زد و پرسید: بابا چه ساعتی خونه میای ؟ گفتم : پسرمساعت ۵ بعد از ظهر گفت: حتما۵ میای؟ گفتم آره پسرم سعی میکنم کارم را زودتر تمام کنم بیام.
زودتر از ۵ رسیدم خانه با دیدن او دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شد نمیتوانستم نفس بکشم او روی زمین افتاده بود بالا آورده بود صدایش کردم جواب نداد آب ریختم روی صورتش و مدام صداش کردم به صورتش زدم تا چشمهایش را باز کرد گفتم چی خوردی؟ اشاره به اتاقش کرد دویدم به سمت اتاقش روی میز اتاقش یک بسته قرص برنج بود که از عطاری گرفته بود فهمیدم که دو تا قرص برنج خورده سریع به بیمارستان رساندمش او را شستشوی معده دادند به برادر بزرگ و خواهرش زنگ زدم و اطلاع دادم آنها گفتند اوامروز به ما پیام داده بود و از زحماتمان تشکر کرده بود و ناراحت از این بود که نمیتواند خوبی های ما را جبران کند بعد از گذشت چند ساعت وضعیت پسر کوچک خانواده بهتر شد و هوشیاری اش راکامل به دست آورد اما سیستم ایمنی بدنش آسیب دیده بود چند آمپول تجویز کردند که با بدبختی از تهران تهیه کردیم و به بیمارستان آوردیم به بخش که رسیدیم خواستیم آمپولها را تحویل بدهیم پرستار گفت دیگه نیازی نیست گفتم بابدبختی آمپولها را پیدا کردیم با ناراحتی گفت او دیگر احتیاجی به دارو و آمپول نداره دو دستی زدم توی سرم پسرم تمام کرده بود دنیا روی سرم خراب شد حالم خیلی بد است در یک ماه دو فرزندم را از دست دادم، کمرم شکست ، برای همیشه سیاه پوش شدم .
شاکیم از مغازه و عطاریهایی که به راحتی قرص برنج را در اختیار جوانان میگذارند. نمیدانم من مقصرم ؟مادرش مقصراست؟ یا عطاری که قرص برنج را به فرزندم فروخته؟ به زور دارم این داغ را تحمل میکنم خدایا کمکم کن …..
نگاه کارشناسی
فریبا قاسمی کارشناس ارشد روانشناسی و مشاور خانواده
درابن پرونده متاسفانه بیماری مادر (افسردگی) روند عادی زندگی رامختل کرده است نقش های افراد در خانواده به خوبی تقسیم نشده بود و همه افراد خود را وقف نگهداری و آرام کردن مادر کرده بودند خشم های فرو خورده و هیجانات ابراز نشده به وضوح در افراد این خانواده مشهود است. متاسفانه خودکشی فرزند سوم که ۱۰سال از برادر کوچک اش بزرگ تر بوده و الگوی او در زندگی به حساب می امده جسارت خود کشی را به فرزند چهارم داده است که برای رها شدن از مشکالت خود کشی کند. متاسفانه مهارت حل مسئله در هیچ کدام از افراد خانواده دیده نمی شود.ناامیدی، تصمیم گیری از روی احساس ،عدم مهارت در حله مسئله وابستگی،مسائل ومشکالت خانوادگی ، عوامل ارثی عوامل فردی چون؛عزت نفس پایین، نداشتن مهارت حله مسئله ،طرح واره بی کفایتی تکرار سیکل معیوب خودکشی در خانواده،دوستان و اقوام
به گزارش خبرنگار رکنا اگر چه دراین پرونده به برخی دلایل درون خانوادگی در بروز دو رخداد تلخ و تکان دهنده اشاره شده است اما باید به موضوع دیگر نیز درباره فروش غیر مجاز قرص های برنج در عطاری ها اشاره کرد.
نبود نظارت های لازم باعث شده افراد به راحتی به این سم کشنده دسترسی پیدا کنند لازم است شبکه بهداشتی و افراد دخیل در کنترل وبازرسی امکانی چون عطاری ها بیشتر درباره ی این موضوع احساس مسئولین نشان دهند و اگر دیدگاهی به این مسئله دارند آنرا ارائه داده تا به اطلاع عموم برسانیم .
برچسب ها :خودکشی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0