ازدواج اجباریو غافلگیرانه دختر 15 ساله با مرد وحشتناک
به گزارش تیتر حادثه: 15 سال بیشتر نداشتم و در مقطع متوسطه درس میخواندم در راه مدرسه پسری مزاحمم میشد و من به او بیاعتنایی میکردم ۲۲ سال داشت و به بهانههای مختلف سر راه من قرار میگرفت ولی من حتی نگاهم به او نمیکردم یک روز مادرش به خانه ما آمد و از مادرم وقت برای خواستگاری گرفت پدرم به خاطر سن کم من مخالفت کرد خودم هم مایل نبودم چون میخواستم ادامه تحصیل بدهم و هنوز آمادگی برای ازدواج را نداشتم بعد از اینکه خانواده ما جواب رد دادند خانواده همسرم مدام پیغام و پسغام میفرستادند که مجدداً به خواستگاری بیایند ولی خانواده ما قبول نمی کرد تا اینکه مادرشان به خانهمان آمد و گفت اگر واقعا دختر خانومتان به این ازدواج راضی نیست بهتر است خودش به پسرم بگوید مادرم هم قبول کرد و یک قرار با آقا پسر در بیرون گذاشتند که من بروم و ناراضی بودنم را به ایشان بگویم.
من سر قرار رفتم و با ایشان شروع به صحبت کردم ایشان پیشنهاد دادند که راه برویم و صحبت کنیم همینطور که راه میرفتیم و من دلایلم را برای قبول نکردن ازدواج برای ایشان توضیح میدادم ایشان جلوی یک خانه توقف کرد گفت اینجا خانه خواهرم است مادرشان هم جلوی در بود و از من خواست تا داخل منزل بروم و صحبت کنم به محض وارد شدن به منزل شوکه شدم انگار مجلس نامزدی بود به محض اینکه وارد شدم همه شروع کردن به دست زدن و کل کشیدن تازه متوجه ماجرا شدم خانواده همسرم فامیلهایشان را دعوت کرده و مراسم نامزدی را برای من گرفته بودند و اینطور من را در برابر کار انجام شده قرار دادند تا شب من را در جشن نگه داشتند و بعد با من به منزل پدرم آمدم پدرم که جریان را فهمید به شدت مرا کتک زد و گفت آبرویمان رفت و با این ازدواج موافقت کرد من تمام آن روز را شوکه بودم خانواده همسرم به سرعت تدارکات مراسم عروسی را فراهم دیدم و عروسی را برپا کردند و ما زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
همسرم در سوپرمارکتی پدرش کار میکرد و جالب اینکه فقط قسمت فروش ساندیس و آبمیوه در سوپرمارکت با ایشان بود و تاکید خاصی داشت که بدون اجازه ایشان کسی از ساندیسها برندارد بعداً متوجه شدم که ساندیسها حاوی مشروبات الکلی بوده و شغل ایشان مشروب فروشی بوده و مشروب ها را در قالب ساندیس در مغازه پدرش میفروخت بعد از ۵ سال که از ازدواج ما میگذشت کارش را عوض کرد و رفت سراغ ساختمان سازی که به دام کراک افتاد رفتارش به شدت بد بود مدام کتک میزد اگر جایی دعوت میشدیم سر ساعت نمیآمد یک بار خواهر شوهرم دعوتمان کرد برای شام چند بار به همسرم زنگ زدم که سر موقع بیاد به قدری دیر کرد که ساعت شد یک شب و ما مهمانی نرفتیم ساعت یک آمد گفت حاضر بشوید بریم مهمانی که من گفتم این موقع شب همه خواب هستند تا این را گفتم صندلی را بلند کرد و کوبید روی صورتم طوری که استخوان صورتم شکست بعضی شبها بیدار میماند و به جان خانه میافتاد که تمیز کند و خواب را از ما سلب میکرد.
موقع خواب زیر متکای خودش دو تا کاتر موکت بری میگذاشت و میخوابید بعضی وقتها وقتی مواد میکشید کنترل کارها و رفتارش دست خودش نبود مثلا چنان با دندانش ور میرفت که از ریشه در میآورد و تمام صورتش پر خون میشد با هر بدبختی بود ترکش دادم که بدبختانه از دام کراک رها شد به دام هروئین افتاد بعد رو به شیشه آورد دیگرسرکار نرفت و من مجبور شدم سر کار بروم و خرجی خانه را در بیاورم مصرف موادش زیاد شده بود.
به خاطر دختر و پسرم تحمل میکردم نامزدی برادر شوهرم بود رفته بود بیرون دنبال مواد زنگ زدم که برای مهمانی بیاید باز دیر کرد من بچهها را برداشتم و با مادر شوهرم رفتم اواخر نامزدی بود که همسرم جلوی خانه عروس آمد و چنان آبروریزی کرد و مرا کتک زد که چرا صبر نکردید تا من بیایم که با هم به جشن برویم بعد از آن روز غیبش زد و خانه نیامد الان مدت ۶ سال است که ما را ترک کرده رفته و من و بچههایم با هم زندگی میکنیم و تازگیها پیغام فرستاده میخواهد خانه ۵۰ متری که من و فرزندانم در آن زندگی میکنیم را بفروشد و ما باید آنجا را خالی کنیم ماندهام چه کار کنم. با این کارش با دو فرزند آواره کوچه و خیابان میشوم و همه چیز را از دست میدهم درمانده مستاصل شده ام روح وروانم بهم ریخته است.
منبع: صدانلاین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0