سحر صحنه قتل را دید !
فرشاد در حالی که یک نخ سیگار را با نوک انگشت سبابه و شصتش گرفته بود، با چهرهای در هم و گرفته به گذشته فکر میکرد. حدود یک ماه بود که با زیاد کردن سیگار، سرفههای خشک و آزاردهنده به سراغش آمده بودند.
فرشاد در حالی که یک نخ سیگار را با نوک انگشت سبابه و شصتش گرفته بود، با چهرهای در هم و گرفته به گذشته فکر میکرد. حدود یک ماه بود که با زیاد کردن سیگار، سرفههای خشک و آزاردهنده به سراغش آمده بودند.
همه چیز برای شروع زندگی شان آماده بود. اثاثیه وسایل نو و تمیزشان را چیده بودند، حتی چمدان های مسافرتشان را هم بسته و گوشه اتاق گذاشته بودند تا بعد از برگزاری مراسم عروسی به ماه عسل بروند.