
فریب عروس ۲۱ ساله مشهدی
نمی دانم چرا قانونگذاران مجلس شورای اسلامی قانونی تصویب نمی کنند که مشکلات روحی و روانی زوج جوان هنگام انجام معاینات و آزمایش های قبل از عقد به طور دقیق بررسی شود.
نمی دانم چرا قانونگذاران مجلس شورای اسلامی قانونی تصویب نمی کنند که مشکلات روحی و روانی زوج جوان هنگام انجام معاینات و آزمایش های قبل از عقد به طور دقیق بررسی شود.
زن ۴۵ ساله که با سر و صورتی زخمی و خون آلود وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این که «نمیخواهم دختر معلولم را به بهزیستی بسپارم» درباره ماجرای تلخ زندگیاش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: مادرم اهل یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی است که بعد از ازدواج با پدرم در طرقبه ساکن شدهاند. با آن که من کوچک ترین و تک دختر خانواده هستم ولی مادرم هیچ اهمیتی به من نمی داد چراکه در خانواده ما «زن سالاری» حاکم بود و همه از مادرم حرف شنوی داشتند. از سوی دیگر خانواده مادرم، رفتارهای قلدرمابانه دارند و مادرم همواره خود را از خانواده ای با اصل و نسب می داند که اگر کسی با او مخالفت کند، طرف حساب فامیل او خواهند بود! در همین شرایط مادرم ۶ فرزند خود را در حالی راهی خانه بخت کرد که ۵ فرزند او نیز در دوران بارداری یا نوزادی از دنیا رفته اند!
حالا یک بار دیگر زندگی ام را با ندانم کاریهایم تباه کردم. فقط میخواهم این نوزاد بیچارهام شناسنامه داشته باشد و از طرف دیگر هم دخترانی مانند من از سرگذشتم عبرت بگیرند.
روزی که همسرم سند منزلمان را به نام مادرش زد مرا قانع کرد که برای قطع نشدن مبلغ یارانه این کار را انجام داده است اما طولی نکشید که مادر شوهرم به همراه خانواده اش به منزل من آمدند و در حالی که وسایلی را در اتاقها میگذاشتند با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند که این مستاجر منزل آن ها را تخلیه نمی کند.
هنگامی که در محاصره نیروهای انتظامی قرارگرفتم، همه بدبختی ها و تلخکامی های زندگی مانند یک فیلم از مقابل چشمانم عبور کرد
برای آن که به پسر مورد علاقهام اثبات کنم با کسی ارتباط خیابانی نداشته ام
حال خودم را نمی فهمیدم، اصلا نمی دانم چه اتفاقی برایم رخ داده است! فقط به یاد دارم وقتی اولین پک را به سیگاری زدم که آن مرد غریبه در اختیارم گذاشت ناگهان به سرفه افتادم و در همان حالت شرم و خجالت احساس کردم.
بعد از آن که دختر خاله ام از شوهرش طلاق گرفت، من سعی کردم پناهگاه او و فرزند خردسالش باشم اما هیچ گاه تصور نمی کردم او به خاطر حسادت به زندگی شاد و آرام من، قصد انتقامی حسادت آمیز را داشته باشد تا جایی که وقتی به خود آمدم
آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم و تنها به خاطر احساسات و عواطف آغاز دوران نوجوانی، هیجان زده شده بودم. هیچ چیزی درباره زندگی مشترک نمی دانستم و همین که آن پسر غریبه به من ابراز علاقه کرد دیگر دلم را به او باختم و …
هفت سال بیشتر نداشت که مادر معتادش دیگر نمی توانست از او نگهداری کند به همین دلیل ناچار شد «هستی» را به یکی از مراکز بهزیستی تحویل دهد تا در آن جا فرصت دوباره ای برای رسیدن به آرزوهایش بیابد و زندگی بهتری را تجربه کند اما اکنون…