دردسر خوردن کله پاچه در خانه خواهر
اگر چه به خاطر رفاقت فریب خوردم و به کافه ای رفتم که در آن درگیری رخ داد اما من از اراذل و اوباش نیستم و هیچ گاه به خاطر نزاع به آن کافه نرفته بودم اما …
تیتر حادثه: جوان 21 ساله ای که به اتهام شراکت در نزاع دسته جمعی توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بود، درحالی که اشک میریخت و ادعا میکرد من فریب خوردم اما اوباش نیستم درباره چگونگی وقوع این حادثه وحشتناک به مشاور و مددکار اجتماعی پلیس مشهد گفت: آن شب خواهرم مرا به صرف کله پاچه دعوت کرد چرا که می دانست من عاشق کله پاچه هستم! من هم بی درنگ پذیرفتم و به طرف منزل خواهرم در بولوار توس به راه افتادم اما وقتی آن جا رسیدم هنوز شوهر خواهرم از سرکار به منزل نیامده بود به همین خاطر خواهرم از من خواست تا چند نان سنگک برای شام بخرم. من هم روانه خیابان شدم اما قبل از آن که به نانوایی برسم یکی از بستگانم را دیدم که در نزدیکی منزل خواهرم زندگی می کند.مرتضی که از دیدن من خوشحال شده بود مرا سوار پرایدش کرد و گفت: بیا باهم به کافه برویم و قلیانی کنار هم بکشیم! هرچه اصرار کردم که قرار است نان سنگک برای کله پاچه بخرم، فایده ای نداشت و او بالاخره به طرف کافه حرکت کرد و گفت: خیلی زود برمی گردیم!ناگهان چشمم به قمه و چوب وچماقی افتاد که درون پراید مرتضی بود! با تعجب و خنده به او گفتم: تو خیلی مسلح در شهر تردد می کنی؟ او هم باخنده ادامه داد: همین که هست!!وقتی داخل کافه نشستیم و مرتضی قلیان سفارش داد در یک لحظه توجهم به 2 جوانی جلب شد که مدام به ما نگاه می کردند و با هم در گوشی حرف می زدند! در این هنگام مرتضی از روی صندلی بلند شد و روبه آن ها گفت: چیه!پسر جوان با تمسخر به او گفت: این فندق را ازکجا آوردی؟ مال این حرف ها نیست!مرتضی هم که دیگر عصبانی شده بود،درحالی که سرجایش می نشست روبه آن ها گفت: برو بابا! این مهمان من است!ولی هنوز چند ثانیه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان درگیری وحشتناکی شروع شد و یکی از داخل کافه فریاد زد: غریبه کیه!با این جمله مرتضی هم به دفاع از من برخاست و در یک چشم بر هم زدن درگیری هولناک به قمه کشی و فحاشی رسید. عده ای با چوب و چماق و عده ای هم با چاقو و قمه به جان هم افتادند.من هم که مات و حیرت زده بودم تا به خودم جنبیدم 2 ضربه چوب به سرم خورد و از ترس پا به فرار گذاشتم اما مرتضی درون درگیری ماند وقتی به خانه خواهرم رفتم او از چهره ام متوجه شد که اتفاقی برایم افتاده است.در برابر اصرارهای او گریه کنان گفتم در کافه درگیری شد و من گوشی تلفنم را روی میز کافه جا گذاشتم ولی ترسیدم به پلیس 110 زنگی بزنم یا به کلانتری مراجعه کنم!هنوز دقایقی نگذشته بود که نیروهای انتظامی با مشاهده شماره تلفن گوشی ام به سراغم آمدند و مرا نیز به اتهام شرکت در نزاع دستهجمعی دستگیر کردند اما من از اوباش نیستم و تنها فریب یکی از بستگانم را خوردم که قرار دعوا گذاشته بود ای کاش…بررسی های پلیس مشهد برای شناسایی دیگر عاملان این نزاع هولناک آغاز شده است.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:رکنا
برچسب ها :شرارت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0